یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد
در بحر فتادهام چو ماهی تا یار مرا به شست گیرد
در پاش فتادهام به زاری آیا بود آن که دست گیرد
خرم دل آن که همچو حافظ جامی ز می الست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد
در بحر فتادهام چو ماهی تا یار مرا به شست گیرد
در پاش فتادهام به زاری آیا بود آن که دست گیرد
خرم دل آن که همچو حافظ جامی ز می الست گیرد
می کنم جامه به تن
پاسخ دادنحذفمی روم از خانه برون
می روم در پی او با دل دیوانهء خویش
پی آن گمشده می گردم و می آیم باز....
ساقی بریز باده و حالم خراب کن
پاسخ دادنحذفیک جرعه در پیاله ما هم شراب کن
ای آرزوی بندگیات مانده بر دلم
بگشا گره، ز کار دلم فتح باب کن
من و تنهاییم.
پاسخ دادنحذف